جدول جو
جدول جو

معنی می گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

می گرفتن
(صَ فِ نَ ظَ کَ دَ)
باده خوردن. شراب نوشیدن. می زدن:
روزی بس خرم است می گیر از بامداد
هیچ بهانه نماند ایزد کام تو داد.
منوچهری.
نه نه می نگیرم که میگون سرشکم
که خود زین می کم بها می گریزم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خو گرفتن
تصویر خو گرفتن
انس گرفتن، عادت کردن، خو کردن
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ)
دنبال گرفتن. در عقب رفتن. تعقیب کردن:
تو به آواز چرا میرمی از شیر خدا
چون پی شیر نگیری و نباشی نخجیر.
ناصرخسرو.
ز گرمی روی خسرو خوی گرفته
صبوح خرمی را پی گرفته.
نظامی.
گریزان ره خانه را پی گرفت
شبی چند با عاملان می گرفت.
نظامی.
بلاجوی راه بنی طی گرفت
بکشتن جوانمرد را پی گرفت.
سعدی.
شبی خفته بودم بعزم سفر
پی کاروانی گرفتم سحر.
سعدی.
آن پی مهر تو گیرد که نگیرد غم خویشش
وآن سر وصل تو دارد که نباشد غم جانش.
سعدی.
زآن میی کز کام بویش تا نشد اندر دماغ
هیچ غم از طبعاهل فضل برنگرفت پی.
(از صحاح الفرس).
، رد پای برداشتن. بر اثر پای رفتن:
گراز گریزنده را پی گرفت
شبیخون زد و راه بر وی گرفت.
نظامی.
، در تداول خراسان، وقتی برف آب نشود و زمین را فروپوشد و استوارنشیند، گویند برف پی گرفته است.
- پی در گرفتن، رد پای برداشتن:
نقیبان راه جوئی برگرفتند
پی فرهاد را پی درگرفتند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(صُ بَ شُ دَ)
ماه گرفتن. خسوف:
کنون نگاه کنم سوی مه که مه بگرفت
چو مه گرفت بدو بیشتر کنند نگاه.
فرخی.
رجوع به ماه گرفتن و خسوف شود
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ گُ تَ)
مو گرفتن. مقابل موی دادن. رجوع به مو گرفتن و مو دادن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ کَ دَ)
موی گرفتن. مقابل مو دادن. موی فرستادن عاشق به معشوق و در پاسخ از او موی گرفتن و موی دریافت داشتن. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مو دادن شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا تَ)
حالت قی دست دادن کسی را، پوشیده شدن از قی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به قی گرفته شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آب گرفتن
تصویر آب گرفتن
عصاره گرفتن استخراج شیره میوه
فرهنگ لغت هوشیار
چون کسی عاشق زنی شود و بوصال او نرسد مو را در کاغذی پیچیده داخل صندوق (قوطی) گذارد و پیش معشوقه فرستد و غرض از آن اعلام ضعف و ضعیفی خود در محنت هجر است. اگر معشوقه هم مشتاق او باشد او نیز در جواب مو فرستد} وصف زلفش کی دل صد چاک را رو میدهد شانه با این ربط مو میگیرد و مو میدهد) (مخلص کاشی. بها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صف گرفتن
تصویر صف گرفتن
صف زدن رده بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شل گرفتن
تصویر شل گرفتن
به نرمی و سستی گرفتن چیزی را، بی علاقگی نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمت گرفتن
تصویر سمت گرفتن
سویی را پاس داشتن کرانجیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمج گرفتن
تصویر سمج گرفتن
مشغول شدن افراد سپاهی به کندن سوراخهایی در زیر قلعه دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمچ گرفتن
تصویر سمچ گرفتن
مشغول شدن افراد سپاهی به کندن سوراخهایی در زیر قلعه دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تب دار شدن به تب دچارشدن ازدیاد درجه حرارت بدن که با علائم دیگر مشخصات تب همراه باشد تب کردن تب داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جر گرفتن
تصویر جر گرفتن
جر گرفتن کسیرا اوقاتوی تلخ شدن بغضب آمدن لج گرفتن: (فلانی از بس بیهوده اصرار کرد جرم گرفت) (یکی بود یکی نبود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جای گرفتن
تصویر جای گرفتن
منزل کردن، جایگزین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جا گرفتن
تصویر جا گرفتن
گنجایش ظرفی برای قرار دادن چیزی در آن، گنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زن گرفتن
تصویر زن گرفتن
زنی را به عقد ازدواج در آوردن زناشویی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو گرفتن
تصویر بو گرفتن
بوناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دق گرفتن
تصویر دق گرفتن
آک گرفتن، گواژ زدن طعن زدن مذمت کردن عیب گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل گرفتن
تصویر دل گرفتن
غمگین شدن، ملول گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
هم آواز شدن چند تن شعری را در دسته جمعی خواندن و تکرار کردن (در روضه خوانی عزاداری یا مجلس صوفیان)، تکرار کردن، توقف کردن دست از کار کشیدن برای تازه کردن نفس
فرهنگ لغت هوشیار
اتخاذ کردن اخذ کردن، آتش گرفتن مشتعل شدن، یا آتش در گرفتن آتش افتادن شعله ور شدن، اثر کردن تاثیر کردن، پرداختن مشغول شدن، آغاز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بل گرفتن
تصویر بل گرفتن
بدون زحمت چیزی بدست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس گرفتن
تصویر بس گرفتن
باز ماندن بس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پی گرفتن چیزی را. آنرا دنبال کردن در عقب وی رفتن: گریزان ره خانه را پی گرفت شبی چند با عاملان می گرفت. (نظامی)، رد پای برداشتن بر اثر پای رفتن: گر از گریزنده را پی گرفت شبیخون زد و راه بروی گرفت. (نظام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قی گرفتن
تصویر قی گرفتن
کیخ گرفتن پوشیده شدن از قی
فرهنگ لغت هوشیار
چون کسی عاشق زنی شود و بوصال او نرسد مو را در کاغذی پیچیده داخل صندوق (قوطی) گذارد و پیش معشوقه فرستد و غرض از آن اعلام ضعف و ضعیفی خود در محنت هجر است. اگر معشوقه هم مشتاق او باشد او نیز در جواب مو فرستد} وصف زلفش کی دل صد چاک را رو میدهد شانه با این ربط مو میگیرد و مو میدهد) (مخلص کاشی. بها)
فرهنگ لغت هوشیار
گرز گرفتن (زورخانه) ورزش باستانی کردن بوسیله میل گردانیدن میلهای چوبین نسبه سنگین بدورشانه گبورگه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میل گرفتن
تصویر میل گرفتن
((گِ رِ تَ))
ورزش باستانی کردن به وسیله میل، گرداندن میل های چوبی سنگین به دور شانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوی گرفتن
تصویر خوی گرفتن
آمخته شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پی گرفتن
تصویر پی گرفتن
تداوم بخشیدن، تداوم دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خو گرفتن
تصویر خو گرفتن
عادت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از در گرفتن
تصویر در گرفتن
اتخاذ
فرهنگ واژه فارسی سره